نویسنده: دکتر عبدالکریم بکار
ترجمه: خالد ایوبینیا
درگذر تاریخ ایجاد تحول و صعود در درجات کمال یکی از دغدغههای اساسی بوده که توجه و عنایت هر انسانی را به خود مشغول میکند، لیکن مشکلی که همیشه انسان را در اثنای مطالعه و بررسی این مورد دستپاچه و دچار آشفتگی و پریشانی مینماید، مقدمات، مبنا و وسائل مورد نیاز جهت انجام تغییر و تحولات و حرکت در این عملیات میباشد، به اعتقاد اینجانب پیشرفت فرهنگی بر سه اصل در ارتباط و مکمل یکدیگر استوار است که عبارتند از:
1. معرفت.
2. تربیت.
3. نظم و قوانین.
جهت فهم صحیح و دقیق، این مسائل را مورد تحقیق بررسی قرار میدهیم.
1. معرفت:
ما دارای دانشهای بسیاری میباشیم، و به بیشتر از آن نیاز داریم، لیکن پیشرفت تمدن بیشتر به دانشهایی در ارتباط با حقایق و رخدادها نیاز دارد، مردم باید خویش را بشناسند و از نقاط ضعف و قوت خویش اطلاعاتی داشته باشند، و باید بدانند که در زندگی شخصی خویش چه امکانات و فرصتهایی دارند و حریف زندگی آنها چیست و همچنین روش نیکو برای تربیت فرزندان و برخورد با یکدیگر را بدانند.
مردم به خاطر اینکه بتوانند روش صحیح زندگی کردن را به دست آورند به این اطلاعات نیاز دارند، و این اطلاعات باید موثق و جدید باشد، به خاطر اطلاعات تقلبی بسیار و کثرت معلوماتی که به صورت مادهای برای تجارت بین استفادهکنندگان و سرعت تحولات در کسب معلومات جدید، این دو صفت (موثق و جدید بودن) برای رسیدن به هدف ضروری میباشد.
تغییر و تحولات در زندگی روزمره با سرعتی بیشتر از سرعت تغییر و تحول در دانش و بینش ایجاد میشود، به این خاطر بسیاری از مردم بر اساس اطلاعات از قبل داده شده حتی گاهاً منسوخ، عمل میکنند.
ما در ضمن دستیابی به اطلاعات لازم چیز دیگری غیر از مسائل شخصی و خصوصی را در نظر داریم، که آن تبلور روش و دیدگاهی جدید برای تعامل با حوادث زندگی میباشد، اگر به این نظریه دست نیابیم، پس گرفتار خلاف آن خواهیم شد که همان تمایل به عادات و سنتها به ارث برده شده و اعتماد بر معلومات ناکافی و اطلاعات ناصحیح میباشد، این اطلاعات ناکافی سبب میشود که زندگی بسیاری از مسلمانان مملو از عقبگرد و آشفتگی باشد.
2. تربیت:
تربیت تلاش درستی است که در منزل و مدرسه به کار گرفته میشود، و آن به خاطر ایجاد تغییر و تحول در معارف و معلومات عملی به فرهنگ و تمدن صورت میگیرد، مقصود ما از فرهنگ و تمدن مجموعهای از باورها، اخلاق، نظمها، عادات و سنتهای جاری در محیطی معین میباشد. بیگمان مربیان با تلاش و کوشش مستمر شخصیت متربیان را بر اساس فرهنگ و تمدنی جدید و بر اساس معلوماتی موثق تربیت مینمایند، این یک مسئله مهم جهت رسیدن به هدف میباشد، زیرا نبودن این برنامه در زندگی، سبب شکاف و رخنه در شخصیت انسان میشود و این شکاف هنگامیکه وسیع و عریض میشود ما را در معرض خشم خداوند قرار میدهد آنجا که خداوند میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ» ای مؤمنان! چرا سخنی (به دیگران) میگوئید که خودتان برابر آن عمل نمیکنید؟
حقیقت این است که جامعه به شکل صحیح پیشرفت نمیکند مگر زمانی که تربیت در خانوادهها طبق اصول، ارزشها و معارفی که در مدارس به دانش آموزان تلقین میشود، انجام گیرد. ما در مدارس اصول عدالت، راستگویی، امانتداری، پاکیزگی، رحمت، جدیت، همکاری، دقت، وفای به عهد و پیمان و ... را به آنان آموزش میدهیم. عقب ماندگی چیزی مغایر با آنچه که بسیاری از مردم در آن قرار دارند، نیست بلکه نتیجه فکر و اندیشه آنان میباشد، بویژه هنگامیکه میبینیم باورها و گفتارشان در یک سو و اعمال و بر خوردهایشان در سوی مقابل و خلاف آن قرار گرفته است.
3. نظم و قانونها:
هر جامعهای دارای دستورها، نظم و نظامها و قانونهایی کافی و قابل تغییر میباشد که فرق میان جامعهای پیشرفته و جامعهای عقب مانده بر اساس این نظم و نظامها فهمیده میشود، آنجا که میبینیم در جامعهی عقبمانده قوانین تنها بر انسانهای ضعیف و مستضعف و کسانی که مالیاتی را به دولت نمیپردازند، اجرا میشود اما در جامعههای پیشرفته و متمدن محرکها، انگیزهها و ضمانتهای زیادی جهت اجرا و اعمال قوانین بر تمامی افراد جامعه وجود دارد، این قضیه برای همه روشن میباشد.
بیگمان معارف، باورها و رویاها هنگامیکه به فرهنگ تبدیل میشود، در فصل تربیت نیاز جامعه به قوانین محدود میشود، زیرا مردم اعمال خیر را انجام میدهند و واجباتشان را عملی میکنند و با تأثیرپذیری از عقاید، اخلاقیات و آنچه که با آن نشأت گرفتهاند، خویش را از شر و بدی دور مینمایند، و هنگامیکه قانون با شفافیت و قاطعیت بر همه مردم اجرا میشود، به تولید فرهنگی اجتماعی زیبا و فراگیر تبدیل میشود، زیرا مردم آنگاه باور خواهند نمود که به خاطر منطقی بودن و عدالتی که در آن وجود دارد با آن سازگار شوند، هنگامیکه فرهنگی در جامعه ریشه میدواند، صدور نظم و قوانینی را که با آن هماهنگی داشته باشد آسان مینماید و این چنین ارتباطی تنگاتنگ میان فرهنگ و قانون ایجاد میشود.
هنگامیکه تربیت در قرار دادن فرهنگ به بازتاب عقیدهی امّت و ارزش آن شکست میخورد، آنگاه دولت از طریق به کارگیری قدرت و وضع قوانینی دیگر علاوه بر نظام و قوانین ثابت، کنترل آن را به دست میگیرد که نتیجهی آن آرزوهای مخالفان را به ناامیدی میکشاند، و این به این خاطر است که جامعهها از قلب مبادی و اصولی که به آن ایمان دارند منبعث میشوند.
اما کیفرها و قوانین ارزشهای جامعه و مصالح آن را حمایت میکند، و از برانگیختن و تحریک آن ناتوان میشود: (کیفرها جامعه را به وجود نمیآورند بلکه آن را حمایت میکنند) و این رمز در معظم نصوص کتاب و سنت جهت اصلاح انسان مسلم از درون تأکید مینماید.
ارسالی: http://m-salah.blogfa.com/post-1160.aspx
نظرات